|
روضه مکتوب شب پنجم محرم جناب عبدالله بن حسن علیهما السلام
به نقل از منابع معتبر ابي عبد الله بر بالين هفت نفر از شهدا حاضر شدند: از نكات عجيب بودن نام دو غلام امام حسين در بين اين هفت نفر است، و عجيب تر اينكه ابي عبد الله السلام در لحظه شهادت صورت بر صورت غلامش ( واضح )مىگذارد يعنى همان ابراز محبتى را كه درباره فرزند شجاع و دلبندش على اكبر عليه السلام مىكند، درباره غلامش نيز روا داشته. 1- مسلم ابن عوسجه (لهوف) 2- حر (لهوف) 3- واضح تركي غلام امام حسين(عليه السلام)( (نفس المهموم) 4- جون غلام ابوذر (نفس المهموم) 5-علي ابن الحسين(عليه السلام)( (لهوف) 6- قاسم ابن الحسن(عليه السلام)( (لهوف) 7- ابا الفضل العباس(عليه السلام)( (بحار) «جون» غلام سياهى كه اميرمؤمنان على عليه السلام او را خريدارى كرد و به ابوذر غفارى بخشيده بود. او در ربذه- تبعيدگاه ابوذر- همراه ابوذر بود و پس از شهادت ابوذر در سال 32 هجرى به مدينه بازگشت و در خدمت اميرمؤمنان على عليه السلام و سپس امام حسن مجتبى عليه السلام و پس از آن در خدمت امام حسين عليه السلام بود. او به همراه امام از مدينه به مكه امام عليه السلام در روز عاشورا به وى فرمود: «أَنْتَ فِي إذْنٍ مِنّي، فَإِنَّما تَبِعْتَنا طَلَباً لِلْعافِيَةِ فَلا تَبْتُلْ بِطَريقِنا؛ تو از جانب ما آزادى! تو در جستجوى عافيت با ما همراه بودى، پس خويش را در راه ما گرفتار مكن». «جون» خود را به پاهاى حضرت انداخت و ملتمسانه عرض كرد: «يَابْنَ رَسُولِ اللَّه! أَنَا فِي الرَّخاءِ أَلْحَسُ قِصاعَكُمْ وَفِي الشِّدَّةِ أخْذُلُكُمْ؟؛ پسر پيامبر! در خوشىها كاسه ليس خانه شما بودم حال در گرفتارى رهايتان كنم؟». آنگاه افزود: «وَاللَّهِ إِنَّ ريحِي لَمُنْتِنٌ وَإنَّ حَسَبي لَلَئيمٌ وَإنَّ لَوْنِي لَأَسْوَدٌ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ لَيَطيبَ ريحِي وَيَشْرُفَ حَسَبِي وَيَبْيَضَّ لَوْني لا وَاللَّهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُّ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ؛ بخدا سوگند مىدانم بويم ناخوشايند، حَسَبم ناچيز و چهرهام سياه است پس بهشت را بر من ارزانى دار تا بويم خوش و حَسَبم شريف و سيمايم سفيد گردد. به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد تا اين خون من با خون شما بياميزد». پس از اين گفتار، امام به وى اجازه داد. او شادمان به سوى ميدان شتافت سپس جنگيد تا به فيض شهادت نايل آمد. امام بر بالين وى حاضر شد و اينگونه در حقش دعا كرد: «أَللَّهُمَ بَيِّضْ وَجْهَهُ، وطَيِّبْ ريحَهُ، وَاحْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرارِ، وَعَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ خدايا چهره او را سفيد گردان، و بوى او را خوش گردان، و او را با ابرار محشور كن و بين او و محمد و آل محمد (در بهشت) آشنايى برقرار ساز». از امام سجّاد عليه السلام نقل شده است: آنگاه كه جمعى براى دفن شهيدان كربلا حاضر شدند، پيكر جون را در حالى يافتند كه با گذشت چند روز بوى بسيار خوشى از آن به مشام مىرسيد.(1) يه غلام هم داشت ابي عبد الله به نام واضح كه حافظ قرآن بود به ميدان رفت پس از آنكه به زمين افتاد امام عليه السلام بر بالينش حاضر شد و چون مشاهده كرد غلام نسبت به آن حضرت اظهار علاقه مىكند، امام گريان شد و در كنارش نشست و صورت بر جبينش نهاد. غلام كه ازاين همه محبت به وجد آمده بود، شادمان شد و فرياد زد: «مَنْ مِثْلي وَابْنُ رَسُولِ اللَّهِ واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدِّي؛ كيست همانند من كه پسر پيامبر صورتش را بر صورتم قرار داده است» اين را گفت و به درجه رفيع شهادت نايل آمد. يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت در دين ما سيه نكند فرق با سپيد «در اينجا امام عليه السلام در لحظه شهادت صورت بر صورت غلامش مىگذارد يعنى همان ابراز محبتى را كه درباره فرزند شجاع ودلبندش على اكبر عليه السلام مىكند، درباره غلامش نيز روا داشت. يعنى اينها همه مجاهدان وشهيدان راه خدا هستند و همه آنها عزيز و گرامىاند، و همه در يك مسير و براى يك هدف جهاد كردند و شربت شهادت نوشيدند.» (2)
مباد ، لحظه اي از يادتان جدا باشم خدا كند همه ي عمر با شما باشم مرا رها مكن از آستانه ات آقا رضامشو كه ز درگاهِ تو جدا باشم اگر كه فيض دعاي تو شاملم گردد زدام غفلت و بند گنه رها باشم به انتظار فرج دست بر دعا شده ام خدا نكرده مگر تحبس الدعا باشم اگر نصيب كني طول عمر با عزت هميشه و همه جا خادم شما باشم به ياد غربت ارباب دل پريشانم خوشم كه با تو گرفتار روضه ها باشم دلم قرار ندارد بيا و كاري كن كه عاقبت سفري با تو كربلا باشم
يا بن الحسن آقا جان همه افتخار من اينه غلام درخونه ي شما اهلبيت باشم. همه ي آرزوم اينه اگه نتونستم شما را ببينم لا اقل لحظه جون دادن بياي بالاي سرم آقا .لياقتي به من بديد كه مثل اون غلام سياه ابي عبد الله بيايْد سرم را به دامن بگيريد. ياصاحب الزمان به حق ابا الفضل نذار آرزو به دل بميرم. نقل مي كنند ابي عبد الله (عليه السلام) بالاي سر هفت نفر از اصحابشون اومدن،يكي جون بود. يكي واضح،يكي مسلم ابن عو سجه، يكي حر، يكي علي اكبر و يكي قاسم ، آخرين شهيدي كه ابي عبد الله بالينش آمد و سرش را به دامن گرفت قمر بني هاشم بود. بنا به نقلي امام كنار بدن عباس نشست«اخَذَ الحُسَين رَاسَه وَ وَضَعَهُ في حِجرِه» آن فرق شكافته را بر داشت روي دامن گذاشت وخون از دو چشم عباس پاك كرد .نَفَسي مانده بود براي قمر بني هاشم كه آن را هم خرج گريه كرد.امام حسين فرمود «ما يُبكيكَ يا اَبا الفَضل؟» چرا گريه مي كني؟عرض كرد: برادرم نور چشمم! چرا گريه نكنم ؟در حالي كه تو آمدي الان سر مرا از روي خاك برداشتي «فَبَعْدَ ساعَةٍ مَن يَرفَعُ رَأسَكَ»؛ اما ساعتي ديگر كه خودت شهيد مي شوي ، چه كسي سر تو را از روي خاك بر مي دارد و چه كسي خاك را از صورت مبارك تو پاك مي كند؟! (3) (4) همه اينها امام حسين رفت بالا ي سرشون اما يه شهيد بود عوض اينكه امام بياد بالا سرش هنگامى كه مشاهده كرد عموى بزرگوارش در گودال قتلگاه در محاصره دشمن قرار گرفته به هر زحمتي بود خودشو از دست عمه رها كرد رسود به عمو، دفاع جانانه اي از عمو كرد. آخرين لحظات تو دامن عمو بود در اين حال حرمله با تيري عبد الله را در دامن عمو به شهادت رساند. مادر ره عشق نقض پيمان نكنيم گرجان طلبد دريغ ازجان نكنيم دنيا اگر از يزيد لبريز شود ماپشت به سالارشهيدان نكنيم(ان شاء الله)
منابع: (1) نفس المهموم ص 365 (2) نفس المهموم ص 370 (3) مروري بر مقتل سيد الشهدا عليه السلام /متن گفتار استاد حسين انصاريان ص74 به نقل از معالي السبطين ج1 ص443 (4) اما عرضه بداريم: يا ابا الفضل غصه نخور شايد اون لحضه اي كه روزمين افتاد مادرش رو صدا زد.(4)كسي چه مي داند؟ شايد اون لحظه آخر مادرش اومد بالاي سرش و صدا مي زد غريب مادر حسين. اشعار متناسب : مادر خوب من بيا كه صبح من چو شامه بيا بيا بيا بيا كه كار من تمامه بيا ببين كه پيشونيم ز سنك كين شكسته بيا كه روي سينه ام قاتل من نشسته مادر خوب من بيا مادر : زتير كينه ي عدو پاره شده دل من مثل در خانه تو سوخته حاصل من مادر خوب من بيا بيا بيا بيا ولي دست به پهلويت مگير پيش دو چشم تر من دست به بازويت مگير اگر كه غرقه خون بود همه ز پا تا سرم من حالا كشته نشدم اگر چه پاره پيكرم من اون زمان كشته شدم كه پشت در فسردي پيش منو پيش بابام تو تازيانه خوردي آي مادر اون زمونا قلب من از داغ غمت شاكي شد من اون زمان كشته شدم كه چادرت خاكي شد ************************* اشعار ابتدا مجلس(اگر روضه ي جون خوانده شود): يكي ماه رخسار با فرجام تنفر نمودي زروي سياه اگه خوب گوش كني دل بدي عنايت كني امشب مي خوام در خونه آقايي ببرمت كه كمتراز اون ياد مي شه غلام سيه چهره تنگ دل برآشفت برآن بت سنگ دل كه اي ماه روي عطارد جبين به چشم حقارت به رويم مبين خدا گر تو را چهره چون بدر داد مرا چهره چون ليله القدر داد اگر نقطه اي از سياهي من به روي تو افتد به وجه حسن ازآن خال لطف تو بي حد مي شود خريدار حسنت يكي صد شود اگر از سپيديت بر عكس كار شود نقطه اي بر رويم آشكار خلايق همه پيس خوانند و شوم گريزند از من از اين مرز وبوم سياهي سپيدي همه زان اوست كه هر رنگ او مي پسندت برايم نكوست مرا زين سياهي بود افتخار كه باشد به همرنگ خال نگار از آن مي پسندم به رنگ سياه كه در كربلا چون كه زد خيمه شاه شه عشق چون بي ياور و يار شد غلامي مهي را خريدار شد مرا هست از درگهت اين اميد كه در نزد زهرا شوم رو سفيد سرو جانم اي شه فداي تو باد سر من همه خاك پاي تو باد مگر خون من از تو رنگين تر است مگر جان من از تو شيرين تر است
(برگرفته از سایت امیربیان ) وبلاگ منادیون بزرگترین مرجع سخنرانی مکتوب علماء وعاظ و خطباء نظرات شما عزیزان: برچسبها: روضه, مکتوب, شب, پنجم, محرم, |